رفتارهای بچه ها
اوایل که مامان پرهام نمیذاشت پرهام بیرون از خونه بیاد حالا که به قول خودش تسلیم بچه شده و گاهی میارتش بیرون یا زود میبرتش تو یا اینکه طبق مقررات مادر برخورد میشه به این دست نزن اونجا نشین این کار رو نکن در خونه کسی نرو و... میگفتم مامان سختگیر و حساسیه درست هم میگفتم اما حالا که پرهام 2 سالشه کلا به حرف مامانه رفتار میکنه یعنی از اول اینطور بود و نیکی همیشه ساز خودش رو میزنه من لباس بپوشم من آب بریزم من لباسم رو عوض کنم و... کلا دلش میخواد مستقل باشه حرف حرف خودشه . یه شلوار پوشیدنش ممکنه پند دقیقه طول بکشه پند بار پاهاش رو اشتباه وارد کنه و باگریه دربیاره تا درست بپوشه گریه میکنه اما اجازه نمیده کمکش کنیم گاهی این رفتار خیلی خوبه ولی از ح...
سالن بازی
یه روز بردمش سالن بازی سرسره بادی و استخر توپ و ماشین بازی و ... داره ساعتی 3000 تومن فک کردم اگه هفته ای 3 روز بیاد اینجا خوبه اما نه . فایده نداره 3 ساعت در هفته کمه و هنوز به دنبال مهد هستیم ...
جستجوی مهد
این روزا سخت فکر وذهنم مشغوله دنباله یه مهد خوب میگردم راستش یا هزینه ها خیلی بالاست یا راه دوره یا تعداد بچه ها زیادن یا به دل نمیشینن میدونم زیاد که بگردی وسواس میشی با خانم همسایه صحبت کردم اون تو مربی مهدکودکه شاید از هفته آینده ببرم اونجا گفتم روزای اول میخوام یه ساعت بیارمش به مروز ساعتش رو زیاد کنم دیروز رفتیم در خونشون یه گم با بچه 4 ساله اش بازی کرد فکر کردم اینجوری چهره و حرف زدن خاله فاطمه واسش عادی بشه و تو مهد غریبی نکنه ولی همش صدای گریه نیکی تو گوشم میپیچه که در نبود من گریه میکنه شاید و امیدوارم که این اتفاق نیفته ولی بس که اطرافیان میگن همش تو ذهنم حرفاشون هست اما بالخره باید این اتفاق بیفته امیدوارم دوران خوبی ر...
به به عید شما مبارک
امسال که سومین بهار رو نیکی میبینه برای ما یه کم با سالهای پیش فرق داشت فرقشم این بود که مهمون عزیزی داشتیم هر سال ما مهمون میشدیم و امسال ماماجی و آقابابا(به قول نیکی آقایا) اینجا پیش ما اومدن 30 اسفند که روز 4 شنبه بود بابا رفت دنبالشون و آوردشون خونمون راستش به خاطر حساس بودن ماماجی و سن و سالشون یه کم نگران بودم که مبادا ناراحتی پیش بیاد شایدم از یه کم بیشتر نیکی خیلی خودرایه و شلوغ و خوب اونا حوصله این شلوغیا و ریخت و پاش ها رو ندارن بابا داوود کل عید سرکار بود و من و نیکی مهمون داری کردیم انصافا دست مامان و بابام درد نکنه که خیلی کمک حالم بودن سال تحویل ساعت 2و نیم ظهر بود و ما بعد از نهار به مهمونا گفتیم استراحت کنند منم...